روزی که پیامک وسوسه انگیز یکی از دوستان شوهرم را دیدم که مدعی شده بود مرا به همه آرزوهایم می رساند، بدون تامل و در یک تصمیم احمقانه با او قرار گذاشتم و از آنجا بود که …
اگرچه نامزدم هفته ای دو روز به منزل ما می آمد، اما ارتباط خوبی با پدر و مادر و خواهر کوچک ترم داشت. او هر بار که هدیه ای برای من می خرید، همزمان کادویی هم به خواهرم می داد.
از روزی که پای سفره عقد نشستم، مادرم همواره کنار گوشم زمزمه میکرد که «دختر با لباس سپید عروس به خانه بخت میرود و باید با کفن سپید نیز از خانه شوهرش بیرون بیاید» من هم نصیحت مادرم را آویزه گوشم قرار دادم و تصمیم گرفتم با همه ناملایمات زندگی مبارزه کنم و شریک خوبی برای همسرم باشم...