مدت ها قبل یکی از دوستان صمیمی شوهرم که به منزل ما رفت و آمد داشت چنان با زمزمههای شیطانی اش من را فریب داد که بدون هیچ دلیلی از شوهرم طلاق گرفتم و به عقد موقت او درآمدم و...
من دل باخته فتاح بودم و با هر شرایطی حاضر بودم بااو ازدواج کنم. بالاخره چند ماه دیگر هم تحمل کردم تا این که پسر دومم نیز به دنیا آمد. من هم نوزاد یک روزه را به محمود سپردم واز بیمارستان به خانه پدرم رفتم
کارمند یک شرکت خودروسازی به دنبال رابطه پنهانی با یکی از همکارانش وی را کشت.