آدمها به فراموشی محتاجترند تا به خاطره
علی ربیعی - سخنگوی دولت دوازدهم

آدمها از خاطرات، خنجر میسازند و با خنجرِ خاطره خط میاندازند روی همهچیزِ زندگی.
زندگی خجالت میکشد که از ذهن بیرون بیاید، بسکه تنوبدن و سروصورتش خطخطی خاطرات است.
گاهی خاطره، خطرناکترین چیز جهان است.
«سیمین دانشور»
پنجشنبه بعدازظهر در سالروز تولد سیمین دانشور و همزمان با روز تاسیس کانون نویسندگان در سال ۴۷، در مراسمی که به همین منظور در خانه سیمین و جلال که به موزه تبدیل شده برگزار شده بود در جمع دوستداران وی حضور یافتم و دقایقی سخن گفتم.
هرچند به تعبیر سیمین، آدمها با خنجر خاطرهها بر روی چهره زندگی خط میاندازند اما در عینحال، ما با خاطرهها زندهایم. جلال، سیمین و خانهشان، خاطره نسلی ما هستند. ما با «سو و شون»، «سنگس بر گوری»، «از رنجی که میبریم» زندگی کردهایم. جلال، سازههای شورشی زندگی ما را ساخت و با نوشتههای بانو سیمین به عمق لطافتهای زندگی بیشتر پی بردیم. چقدر افسوس میخورم بخشی از کسانی که عنان فرهنگ و سیاست را در دست دارند، فرق بین دو «سیمین» را هم نمیدانند! حتی سو و شونی را که به هفده زبان ترجمه شده را به فارسی هم نخواندهاند و «هستی» را در ««جزیره سرگردانی» دنبال نکردهاند. چنین است که این چنین میشود حال و روز فرهنگ و سیاست ما....!
به یاد میآورم کلاس هشتم را که در مدرسه رستاخیز جوادیه در میدان کشتارگاه درس میخواندم، با برداشتهایی از کتابهایی که از کانون امانت میگرفتم (صد حیف که کانون پرورشی هم رو به نابودی است) انشا مینوشتم. همیشه انشا را خوب مینوشتم اما از دیکته خوشم نمیآمد. ) حالا هم دوست دارم خودم باشم و از دیکته شدنهای زیاد در رنجم). معلم ادبیاتم آقای بیداریان که از فرهیختگان و همچنین دوستان جلال آل احمد بود برای تشویقم، قول داد مرا پیش آلاحمد ببرد. اما متاسفانه جلسه بعد، با چشمانی گریان، من و همکلاسیهایم را برای وداع با جلال به "ابنبابویه" برد.
در زمانی که شهر ما هر روز بیهویتتر میشود. خیابانهایی که انگار شناسنامه و آدرس هیچ جا نیستند، فقط ماشینها بوقزنان در آن تردد میکنند و آدمها هم دوان دوان به دنبال زندگی هستند؛ خانههایی مثل خانه سیمین و جلال، میتواند هم هویتبخش شهرمان باشد و هم سازنده و بازگو کننده داستانهای بین نسلی.